چقدر لذت داره دیدن خدا

ساعت ۸ صبح از زیر لحاف در میام و میرم توی حیاط...... 

 

هیچ!!! 

چند صباحی میشه که این وبلاگ روی قلمی به خودش ندیده ! خیلی وقت بود دلم  

 

میخواست مث قبلنا چیزی بنویسم ولی یه هاله ، البته نه یک هاله نورانی ، بلکه یه هاله پر از  

 

فضایی پوچ یا به قول خارجکیا  Absurd  دور تا دور منو پوشانده بود حتی خواستم بیام بزرگ توی  

 

وبلاگ فقط یک کلمه رو درج کنم و اون کلمه این بود  "هیچ "  یا  " پوچ"  شاید تاثیرات مرور کردن  

 

در انتظار گودو ی ساموئل بکت بود . هر چند علی رغم دیگران من پوچی خاصی رو تو این اثر  

 

ندیدم ! شاید تاثیرات آدم های اطراف بوده شایدم فقط وفقط زایده تخیلات خودم بوده به هر حال  

 

چند ماه آپ نکردن دلیلش این بود  !!!!!

 

تا امروز 

  

ساعت 8 صبح از زیر لحاف در میام میرم توی حیاط ، شاید بکار بردن این جمله " دیدن گل  

 

محمدی" برای خواننده های قدیمی وبلاگم یک جمله ی بسیار کلیشه ای باشه چون زیاد بکار  

 

بردمش ولی دیدن هروزه غنچه های گل محمدی برای من تکراری نمیشه!!!! 

 

با دیدن  این گل نفسی تازه می کشم . ابر نازکی جلوی نور خورشیدو گرفته  نسیم ساکت و  

 

خنکی که در این فصل میتونه نوید دهنده بهاری زودرس باشه حال آدم رو چند برابر دگرگون میکنه ،  

صبحانه ، گرده(نانی محلی) با یه چایی داغ توی آشپزخانه و گذاشتن یه ترانه که نمیدونم از کیه  

 

ولی یه خانم و آقا دو صدایی با هم میخونن، خیلی صبحانه رو دلچسب تر میکنه هر چند عادت  

 

دارم موسیقی ایی گوش کنم که صاحب داشته باشه! تاریخ داشته باشه! ولی جمله اول شعرشون  

 

نمیذاره ترانه رو عوض کنم  

 

خدایا سرده این پایین اگه میشه از اون بالا نگاه کن 

 

خدایا سرده این دستام خودت نگاه کن از اون بالا ببین داره میلرزه  

 

مگه حتی همه دنیا به این دوری به این سردی می ارزه 

 

خدایا من دارم میام یکم با من مدارا کن 

 

شندیم گرمه آغوشت اگه میشه منم یه گوشه جا کن 

 

و....... 

  

گاهی برای لذت بردن از زندگی به محرکهایی احتیاج هست

 

این هوا و نسیم های خنکش رو خیلی دوس دارم قصد دارم بشینم دوباره فیلم "رستگاری از  

 

شاوشنگ " ساخته  " فرانک دارابنت" رو ببینم 

 

اگه تا حالا ندیدید حتما ببینید  

  

پانوشت:

  

گاهی هیچ یعنی همچی 

 

ساعت هیچ 

روز هفتم از ماه هیچ        

 

وحید