مهراب خان در تحریم های وحید خان

گفتم بخند نگاهی کرد سرش را پایین انداخت و بدونی که در چشمانم خیره شود


لب هایش را یه طوری خاص مچاله کرد کمی تاقسمتی سرش رابالا آورد


چشمهایش راتنگ کرد وزد زیر گریه ، مامان داد زد : چیکار کردی بچه ی داداشمو؟!!


مدادی قرمز از کشو بیرون آوردم و دادم بهش گفتم اینم شکلات ! دست هایش


را مشت کرد با پشت دست چشمهاش رو مالند لب هایش را راست و ریس کرد


نگاه تندی به من کرد و مداد را از دست هایم گرفت چشمهایش باز شد لب هایش


خندان با خوشحالی یک گاز محکم روی مداد زد ،مداد در دهانش ماند.


دست هایش را مشت کرد لب ها رو چپه، باصدای بلند تری زد زیرگریه!!


لب ها چپه،  دستها توی هوا معلق، چشا بسته، عضلات صورت یکسان و بدون


هیچ گونه حرکتی ، فقط صدای گریه مهراب کوچولو بود که دوباره صدای مامان


رو در آورد .  :آخه ی چیکارش کردی وحییییییییید کشتیش بچه ی داداشمو !!!!


نه مامان فقط یه شکلات از جنس مداد رنگی دادم بخوره تا دندوناش سفت بشه.


بعدش زدم زیر خنده ، مهراب گریه می کرد و من خنده ، گفتم: باید مرد بشه از


همین حالا تمرین کنه که با این وضعیت مملکت ، فردا همین مداد رنگی هم گیر


نمیاد که بجای شکلات مزه مزه کنه.


مامان با یه بستنی عروسکی وارد اتاق شد مهراب رو بوسید بستنی رو داد بهش،


مهراب کوچولو خوشحال شد وخندید مامان بوسیدش و رفت طرف آشپز خونه


لحظه ای نگذشته بود که دوباره صدای گریه مهراب بلند شد. دوباره مامان برگشت


و دید مهراب فقط داره رو چوب بستنی گاز میزنه، بستنی خوشمزه ای بود،مامان


داد زد: چرا بستنی شو خوردی ؟


گفتم : باید از همین حالا به تحریم ها عادت کنه فردا همین چوب بستنی چینی هم


گیرمون نمیاد.

 

 

پانوشت:

 

مرگ بر آمریکا مرگ بر اسرائیل ، آمریکا هیچ غلطی نمی تونه بکنه!!


روزهای آینده اروپا را نیز تحریم خواهیم کرد، اروپایی های پدرسوخته!!


تا می تونید چوب بستنی چینی نخرید کالای داخلی مصرف کنید!!


شاید مهراب در بیست سال آینده جزوء نخبه هایی باشه که بتونه مردم رو نجات بده!


شاهنامه ما اول و آخر نداره . به کوری چشم دشمنان اسلام همش خوشه

 

وحید: 11:55

نظرات 19 + ارسال نظر
فاطی یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 13:50 http://baran761300.blogsky.com

واااااااااای سیچه اذیت مهرابی کردی؟
آخه ی
واقعا خوشم اومد از متنت اما اگه یکم کمتر اذیت مهرابی میکردی بهتر بود .چیشششششششششش
واای چه عکس خوشمزه ای

مو فقط گرم و سرد روزگار بهش چشوندم که فردا وارد جامعه بشه دچار سردرگمی فرهنگی اجتماعی اقتصادی نشه !!
حالا نری دو دو سی بواش بگی ها؟!!

فاطمه یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 16:22

راست گفتی وحید خان با این وضع کشور والا چوب بستنی هم گیر بیاد غنیمته

سلام فاطمه جان به رضا بگو یارانه ها دادن منم رفتم گوشیم شارژ کردم

پرستو یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 18:02 http://www.parastohadi.blogsky.com

. من که بوشهری نیستم که میگی دلت او

دلت آب
حالا خوب شد؟؟

لیلی یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 18:06 http://zar2.blogsky.com

سلام دوست عزیز وضع مااز این بهتر نمیشه
سر خودمون شیره می مالیم و هی طوی سر خودمون بزنیم
وچه قدر حرف من برای گفتن داشتم که نگفته بماند سنگین تره

سلام
ها والا

*سحر* یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 19:22 http://nazadamharfamo.blogfa.com

اوخیـــ عجب کارایی کردی با بچه!
بیخی بابا این حرفای ۳۰یاسی چیه

چطوری السحر؟
ای بابا سیاست کدومه من تمام دار و ندارم همین یه وبلاگه مارو چه به سیاست
مرگ بر امریکا

چریکو یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 22:55 http://www.cherko.blogsky.com

امپراطور جان!
بعد از فاطی خانم ، خانم فاطمه ، پرستو جان ، لیلی جون ، سحر خانمی ،شاید حضور ما در محفل تحریم شما به صلاح نباشد! ولی خوب ، دیدم نمیشه . گفتم شاید تنهایی میان اینهمه نامرد! یهو ترس ورت داشت ، در رفتی پس ناچاراً یه از یاد رفته اومد سراغت ،ببخشید!!!
امپراتور خان!
مداد رنگیتو ، توی کشو میزت نذار، جاش توی یه کیف مدرسه ای ارزان قیمت چینی است ، چینی ها مداد رنگی رو برا بچه مدرسه ای ها می سازن تا زیر نور لامپ 100 واتی چینی ، رو دفتر نقاشی چینی ، عکس باربی چینی بکشن و با پاک کن چینی ، خط خطی های اضافیشو پاک کنن و با مداد تراش چینی ، نوک مداد رنگیهاشونو تیز کنن ، آنگاه اضافشو بریزن داخل یه سطل کوچک چینی که بغل "تیبل میت" چینی گذاشتند و یک پتوی چینی ، رو پاشون انداختن تا زیر باد کولر چینی سردشون نشه!
خواه؟

سلام چرک
تو خیلی ریدوک درازن حوصله ندارم سی همه ای نوشتت رمان بنویسم!
چرک چینی هم اومده تو بازار مواظب باش چرکو اورژینال عوض نشه با چرکو چینی

m دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:54

سیلام_خوبی؟؟؟؟
چه میکنی پیدات نی؟؟//
احسنت بهترین مطلبی بید که زدی وحید
خراشو

سلام
ممنون
نظر لطفتونه
سپاسیبا

پرستو دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 13:02 http://www.parastohadi.blogsky.com

اخه وحید تو چیکاره این بچه داری خیلی شیطونیا
ایشالا که نخبه میشه به کوری چشمی که نتواند دید. راستی تو که از گند زدن کیف میکردی چی شد که 20 شدی اینجوری() شدی حالا نمراتم رو که زدن کارنامه ام رو میزارم . موفق باشی . راستی دلت خودت او

سلام
نه بابا شیطون کدومه من آدم سربه زیریم چرکو میدونه
ایشالله
من گند ترین نمرم 20هست بخاطر همین از گند زدن خوشم میاد. دلت خیلی او
کارنامه ات بزن تا ببینیم چند مرده حلاجی

دریا چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 00:42 http://azjensebaran.blogsky.com

سلام
چقدر قشنگ و جالب بود...
خیلی لذت بردم از خوندن این مطلب....
چه کوچولوی نازی بود این مهراب جون
اذیتش نکنین بچه رو...
خدا حفظش کنه براتون و برای خونواده اش....
انشالله که همیشه در کنار هم محفلتون گرم و صمیمی باشه مثل خود جنوب....
در پناه خدا....

سلام بر بانوی آبی رنگ
.
.
.
.
.
.
ممنون تشکر همچنین
جنوب که الان واقع گرمه
در پناه حق

پرستو چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 16:35 http://www.parastohadi.blogsky.com

منو با تقدیم به همسرم لطفا لینک کن والا این جوری که تو داد زدی گفتی کو لینکم من گفتم همون موقع وحید منو لینک کرده بوده چقدر زشته که تا حالا لینکش نکردم ولی اومدم دیدم نه!!!ای دل غافل .اصولا خوشم از جمله اپم بیا ،نمیاد ولی این آپم چون درباره ی بوشهریاست دوس دارم بخونی و نظرت رو بی طرف بدی خواهشا اصلا فک نکن بوشهری هستی

سلام
تورا باتقدیم به همسرت لینک خواهم کرد
الان لینکت میکنم سیچه حالا گریه میکنی مگه تو نمی دونی من آلزایمر دارم
بی طرف نظر خواهم گذاشت ولی من یک بوشهری اصیل از محله ی تاریخی بیشهر هستم

....کی!!!!مو؟؟؟؟ پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 14:51 http://helyleh1.blogfa.com

سلام رفیق.اگه سی رسول نگفتم که با مدرک جوشکاری که گرفته دهنت رو جوش کنه تا دیگه بچشو اذیت نکنی

....کی!!!!مو؟؟؟؟

سلام حاج مسعود سوزوکی
چطوری از پدافند عامل چه خبر
چه میکنی با کله کچل؟؟
خوش باشی رفیق قدیمی

مجتبی جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:28 http://www.sekonje.mihanblog.com

حالا دیگه دیر از چیش رسول , ای داش محراب ما اذیت میکنی ؟ هه ؟
باش کار میکنم تا چند ساله دیگه بیا و روت بگرده و بجی مداد , ذغال به خوردت بده تا تش بیگیری و بعد مو و او بات خنده کنیم

هله مجی
با حضورت محفل ما نورانی کردی
خونه خراب مهراب دس پرورده خومن میخوام بسازمش که در آینده وزیر ارشاد بشه چه خیال کردی

اسمه مو میخوی سیچه جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 14:33



گفتوم مهراب دعوات نکرده خوم بیام دعوات کنوم
حالا اگه بچه ی خوت بی همی جوری میکردی؟(وحیدووووو)




سی فرهنگ بکن تو ای همه شکلک اعصبانی سی مو فرستادی ولی مو شکلک محبت سیت فرستادم . احسنت به خوم
اگه بچه خوم بید صدرصد تحریم های بیشتریش میکردم تا صدردصد آماده پذیرش جامعه نامعلوم آینده باشه (بی اسموووو)

اسمه مو میخوی سیچه شنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 13:32



ای همه تعریفه خوت نده (وحیدوووووووو)

بیه ایم سی تو گفتوم گناه داری



چه بکنیم دیگه ما اینیم
م ن م و ن ا ز ل ف ط ت ت و ن

اسمه مو میخوی سیچه شنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 19:03


میگما دلتم خشنا سیت نظر میدوما؟نه؟
مثه تش تاییدش مبکنی


ها آمو سیچه دلم خش نباشه یه آدم بیکاری پیدا شده الکی داره آمار نظراتم میبره بالا!!!
تازه اسم هم نداره که سیمون دردسر بشه

اسمه مو میخوی سیچه شنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 20:13



ای دروغو که میگی راسن؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اول ایکه وحیدوو مو بیکار نیسوم
دوم ایکه وحیدوو مو سی خوم کارو زندگی داروم
سوم ایکه وحیدو تو یادت نی ....تو که بچه بیدی مو وبلاگ داشتوم تو هم پسونک تو دنت بی

"البته اینا که داروم میگوم سی خندن به غیر از قضیه وبلاگ"حو واست باشه

مو همه ی دروغام راسن
اولم بیکار تر از تو وجود نداره
دومم تو سی خوت کشکم نداری
سومم تو قیافت به وبلاگ نمی خوره
چهارمم با ایکه احساس میکنم دوست داشتنی هستی دیگه نظراتت ثبت نمی کنم چون خیلی بیکاری

کانون فرهنگی هنری الرسول(ص) هلیله چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 14:35 http://www.arasool.blogfa.com

جشن بزرگ میلاد حضرت مهدی(عج)

***
با حضور شاعران و هنرمندان

****

پنج شنبه ساعت 21:30-سالن اجتماعات مسجدالرسول(ص)

*****

کانون فرهنگی هنری الرسول(ص)

این میلاد بزرگ و میمون به تمام بشریت تبریک عرض می نماییم

تشریف خواهیم آورد

تشکر

...M سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:57

سلام
امپراتور
میخواستی وارد بحث 30یاسی بشی
دیدی خودت تنها زورت نمیرسه
ازمهراب کوچلو کمک گرفتی
انشال... در آیند نچندان دور
مهراب کوچلوبه داد... میرسه

سلام
نه بابا ما چمون به سیاست . فعلا که سیاست وارد ما شده
مهرابم پسر دایی منه دیگه باید رو پسر عمه اش بره

نمیتونم بگم چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 19:24

سی مهرابو چقد عزیزن
قشنگن عامو

معلومن که بچه داییم عزیزن

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد